مریده ای از مریدگان خانقاه در بستر بیماری فتاده بود وز درد کلیه رنج میبرد و این ناخوشی مریده، احوال شیخ را نیز مکدر ساخته بود.
پس حضرت از مرید "جلق ابن گلنار" که مریدی رنجور بود خواست تا یکی از کلیه هایش را به آن بانو ببخشد!!! لیک آن مرید شیخ را گفت: یا مولانا چرا درین عمل نیک جنابتان پیش قدم نمی گردد؟؟؟
حضرت اندکی در مرید نگریست و فرمود: ای ابله گروه خونی تو "آ" ی با کلاه باشد لیک ما از "آ" ی بی کلاه بهره میبریم لکن چون استدلالهای علمی شیخ در وجود مرید کارگر نیفتاد حضرت به ناچار ضرباتی سخت ناجوانمردانه به بیضه های وی روان ساخت چنانکه مریدان با نوای ارحمنی یا شیخ، مرید "ابن گلنار" را از زیر دست و پای حضرت برون ساختندی و وی لاجرم یکی ز کلیه هایش را بدان بانو بخشید و وا اسفا که "ابن گلنار" سه روز پس از این بخشش اجباری به سبب عفونت داخلی و ضربات وارده بر بیضه اش دار فانی را وداع گفت.
صبحگاهان مراسم تشیع آن مرید بد اقبال بود و من نیز که قرابتی نزدیک با "ابن گلنار" داشتم درین مراسم حضور رساندم وز اشکهای بسیار والده ی پیر آن مرحوم اشکها ریختم که چگونه شیخ کلاه خونی آن مرید را برداشت و الحق که بیاد این شعر فتادم
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست.
درباره این سایت