محل تبلیغات شما



مریده ای از مریدگان خانقاه در بستر بیماری فتاده بود وز درد کلیه رنج می‌برد و این ناخوشی مریده، احوال شیخ را نیز مکدر ساخته بود.
پس حضرت از مرید "جلق ابن گلنار" که مریدی رنجور بود خواست تا یکی از کلیه هایش را به آن بانو ببخشد!!! لیک آن مرید شیخ را گفت: یا مولانا چرا درین عمل نیک جنابتان پیش قدم نمی گردد؟؟؟
حضرت اندکی در مرید نگریست و فرمود: ای ابله گروه خونی تو "آ" ی با کلاه باشد لیک ما از "آ" ی بی کلاه بهره می‌بریم لکن چون استدلال‌های علمی شیخ در وجود مرید کارگر نیفتاد حضرت به ناچار ضرباتی سخت ناجوانمردانه به بیضه های وی روان ساخت چنانکه مریدان با نوای ارحمنی یا شیخ، مرید "ابن گلنار" را از زیر دست و پای حضرت برون ساختندی و وی لاجرم یکی ز کلیه هایش را بدان بانو بخشید و وا اسفا که "ابن گلنار" سه روز پس از این بخشش اجباری به سبب عفونت داخلی و ضربات وارده بر بیضه اش دار فانی را وداع گفت.
صبحگاهان مراسم تشیع آن مرید بد اقبال بود و من نیز که قرابتی نزدیک با "ابن گلنار" داشتم درین مراسم حضور رساندم وز اشکهای بسیار والده ی پیر آن مرحوم اشکها ریختم که چگونه شیخ کلاه خونی آن مرید را برداشت و الحق که بیاد این شعر فتادم
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست.


ابوالجیش خشتک آبادی_ در صحیفه "دور زدن ممنوع" آورده است.
شیخ برای ریکاوری آلت قصد سفر به دیار تایلند بنمود لذا برای پیچاندن مریدان، سفر به روستایی دوردست برای تبلیغ دین مبین را بهانه جست و آنان را متذکر گشت که برای فیض معنوی بیشتر، رنج تنهایی سفر را مشتاق است.
باری چون شیخ به چند فرسخی بانکوک رسید ناغافل گرفتار رهن گشت. حضرت سردسته رهن را گفت: ای برادر ما همکاریم بیا وز خیر این چند سکه بگذر که چون این نباشد مرا قصه تلخ گلنار باید. لیک آن سارقین که چون شیخ زبان نفهم بودندی خشتک حضرت برون کشیدند و در زیر آفتاب سوزان مقعدی زار ز شیخ سپوختند و با غارت سکه ها و جامه های شیخ متواری گشتند.
شیخ چو بهوش آمد قصد عزیمت به خانقاه را نمود ولکن چون جامه ای بر تن مداشت و سوژه شدن توسط مریدان را بر نمی تافت بر آن شد تا به شهر رود و خشتکی جوید. مولانا چون وارد تایلند گشت وز قضا مقعد ایشان برجستگی چشم نوازی داشت مورد وحشیانه "عدنان طویل آلت" توریست عرب کز خر دولان زمان بود قرار گرفت چنان که سالها بعد شیخ از آنروز در دفتر خاطراتش با عنوان "یوم السیاه" یاد نمود.
القصه شیخ به هر طریق خشتکی کف رفت و بدون ریکاوری آلت و برای ریکاوری ماتحت دوان دوان بسوی خانقاه روانه شد. چون مریدان شیخ را دیدند با سلام و صلوات از ایشان استقبال نمودند و شادمان از دست آوردهای تبلیغ جویا گشتند و حضرت خسته نالان فرمود: خیر بود انشاءالله لکن خود دریافتیم که "تنها خوری، تنها خوری" را در بر دارد. و اینگونه شیخ عقوبت دور زدن را دانست


در هشت فرسخی خشتکستان روستایی هست تاریخی شهره به اَنگُلستان که به گواه مورخان نام کشور انگلستان نیز از آن آبادی الهام بگرفته. همچنین آرامگاه "عبدالبواسیر خر آلت" کاشف شیاف و پدر وحشی در آن روستا باشد. از اینها که بگذریم چیزی که بیش از پیش باعث شهرت این روستا گشته آن است که دوران کودکی و جوانی شیخ درین آبادی بگذشته. از دروازه روستا که بگذرید باغ اناری باشد که قریب پنجاه سال پیش بر دیوار آن شیخ چنین یادگاری نگاشته: "گر به دولت برسی مست مگردی مَردی"
برای رمز گشایی ازین نگاشته ناچار به سراغ کدخدای آن دهکده "حاج چرک الدین گلنارکی" رفتیم و ایشان که دیگر پیری بود گرم و سردِ مقعد چشیده چنین روایت نمود که ماجرا از آن قرار است که روزی بانویی رنجور برای سیر کردن اِشکم یتیمانش از شیخ طلب مساعدت و کمک مادی می‌نماید لکن شیخ با وعده انار ورا بدان باغ میبرد بهر برآوردن امیال شیطانیش لیک آن زن آبرودار در آن دم رو به آسمان نهیب بر آورد: ظالم بِمُرد و قاعده زشت از او بماند/ عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
پس حضرت که سخت تحت تاثیر قرار بگرفته بود به پشت درختی میرود و با کفدستی خود را از شهوت تهی میسازد و با خورجینی از انار و مبلغی نقدینگی ورا راهی میسازد وز وی حلالیت می طلبد وز سبب آن مردانگی، شیخ را روزگاری سبز همچو آن باغ در بر می‌گیرد وانگه بر دیوار آن باغ چنین به یادگار می نویسد: گر به دولت برسی مست مگردی مردی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهترین مشاور و روانشناس در اراک سپاس خدای را... مجله خبری تخصصی فرش Rooz marregihaye zsv